همه ی مدادرنگی ها
مشغول بودند؛
بجزمدادسفید!
هیچکسی
به او
کارنمیداد!
همه میگفتند:
""توبه هیچ دردی نمیخوری""
یک شب که مدادرنگی ها
توی سیاهی کاغذ
گم شده بودند؛
مدادسفید
تاصبح کارکرد!!
ماه کشید؛
مهتاب کشید..
وآنقدرستاره کشید
که کوچک و
کوچک و
کوچکترشد!!
صبح
توی جعبه مدادرنگی
جای خالی او
باهیچ رنگی پرنشد!!!!
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/11/29 - 13:02