همه ی مدادرنگی ها

مشغول بودند؛

بجزمدادسفید!

هیچکسی

به او

کارنمیداد!

همه میگفتند:

""توبه هیچ دردی نمیخوری""


یک شب که مدادرنگی ها

توی سیاهی کاغذ

گم شده بودند؛

مدادسفید

تاصبح کارکرد!!

ماه کشید؛

مهتاب کشید..
وآنقدرستاره کشید

که کوچک و

کوچک و

کوچکترشد!!


صبح

توی جعبه مدادرنگی


جای خالی او

باهیچ رنگی پرنشد!!!!
{-35-}
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/11/29 - 13:02
دیدگاه
noosha

{-35-}

1392/11/30 - 01:03